طبق معمول.
میترسم پیر شم و دم مرگ ازم بپرسن زندگی خود را چگونه گذراندی بگم طبق معمول!
یه ذره برام عجیبه با وجود اینکه توی خودم خیلی طبق معمولی ام اما شرایطم کم و بیش یه تغییراتی میکنه. شاید به خاطر اینه که لااقل حرصشو میخورم!
تلاشام پیشاپیش محکوم به شکستن. دراز کشیدم پشت پنجره ای که مه غلیظی پشتش تا خود شیشه هاش اومده. وسوسه ی ناچیز تصمیم دوباره ای تو سرم میچرخه و بهش بی اعتنام چون میدونم تلاشام پیشاپیش محکوم به شکستن. غرق در ناامنی و اضطراب و نامطمئنی امورم. این شده بک گراند زندگیم. و دیگه پذیرفتمش و مثل گذشته خیلی رنجم نمیده.
برای اولین بار بعد از ماه ها دلم غذای ایرانی میخواد. خورش قیمه. پلو آبکش شده.
برای اولین بار بعد از سال ها، ناتوانی هام تو بدیهی ترین امور زندگیِ روزمره، دل شکسته ام نمی کنن.
درباره این سایت