بابام می‌کوید شهرمان سیل آمده. سکوت می‌کنم. می‌گوید: همه جا رو آب برد. می‌گویم: اوهوم. می‌گوید: اوهوووم؟! می‌گویم: خب چه کار کنم مگه من غریق نجاتم؟! می‌خندد. خودم هم برای خودم عجیبم گاهی. بابا ناراحت نیست از بی‌احساسی من. 

من بی‌احساس فکر نکنم باشم. فقط خب. خب آنجا را خیلی وقت است آب برده. من را هم تازه برد با خودش. نه از من چیزی مانده نه از آنجا. کی برای چی دل بسوزاند؟



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مشاوره تحصيلي سرمشق انتظار پیچک نقش اجرای چاه ارت , تست دیگ بخار , تست جرثقیل , تست لیفتراک , تست و بازرسی آسانسور ماهنامه دانش آموزی تلاش شباهنگ نمونه سوالات دانشگاهي